خداوند موجودی قوی خلق کرد و نامش را مرد گذاشت ! از او پرسید : آیا راضی هستی ؟ مرد
جواب داد : هرگز .. خداوند پرسید : چه می خواهی ؟ گفت : آیینه ای می خواهم که در آن بزرگی
خود را ببینم . صندوقچه ای می خواهم که در آن جواهرات خود را پنهان کنم . بالشی می خواهم
که به هنگام خستگی بر آن تکیه زنم . نقابی می خواهم که به هنگام ضرورت در پشت آن پنهان
شوم . بازیچه ای می خواهم که با آن شاد باشم . مجسمه ای می خواهم که زیباییش چشم را
نوازش دهد . اندیشه ای می خواهم که در آن غوطه ور گردم . و مشعلی می خواهم که با آن
راهنمایی شوم .. پس خداوند زن را آفرید...
با تمام این تفاصیر وجهه و شخصیت زنان ما مقام بالا تری را در جامعه کسب نمایند.
کدامیک از درختانی که زیر سایه شان با هم قدم زدیم، قسم بخورند
تا تو صداقت نگاهم و پاکی عشقم را باور کنی؟!
سلام.خوبی؟
وبلاگ جالبی داری.
من لینکتو میذارم. پیشم بیا.
موفق باشی.
سلام .خوبی؟
من آپ کردم خیلی دوست دارم این پستم رو بخونی.
ممنون میشم ازت.
چقدر زیبا بود برعکس اون اس ام اس... خدا مرد را آفرید استراحت کرد.... تا بعد
ان شرلی عزیز دیگه برامون نمی نویسی. زیر بارون امروز دوباره هوس نوشته هات به سرم زد! هر جا هستی شاد باشی.